افراد با وجود و بدون وجود عارضه‌های روحی روانی می‌توانند پاریدولیای صوتی را تجربه کنند که از نویز پس‌زمینه سرچشمه می‌گیرد؛ اما در درجه‌ی اول این پرسش مطرح می‌شود که چرا پاریدولیای صوتی اتفاق می‌افتد؟ به گفته‌ی نیل باومن، صوت‌شناس:

فرض کنید مغز شما دارای پایگاه داده‌ای بزرگ از الگوها است. تمام کلماتی که می‌دانید و هرچیزی که در زندگی‌تان تاکنون شنیده‌اید در این پایگاه داده قرار دارند. مغز بر اساس تشخیص خود بهترین الگو را انتخاب می‌کند. بهترین الگو شاید درست‌ترین الگو نباشد و حتی می‌تواند بسیار عجیب و نامناسب باشد.

صداهایی که یک شخص هنگام تجربه‌ی پاریدولیای صوتی می‌شنود کاملا ابداعات مغز نیستند. بلکه از درک نادرست صداهای واقعی مثل افزایش غیرمنتظره در یک سیگنال ایستا یا نویز پس‌زمینه‌ی یک جنگل سرچشمه می‌گیرند. به نقل از آندرو کینگ، مدیر مرکز علوم عصبی دانشگاه آکسفورد:

الگوها در اغلب صداهای نویز همیشه در حال تغییر هستند. برای مثال نویز سفید را درنظر بگیرید. به مرور زمان یکنواخت می‌شود اما در نقاط مشخص الگوهای آن کاملا متفاوت هستند. همین تغییرات کافی هستند تا شخص احساس کند چیزی شنیده است.

کینگ، پاریدولیای صوتی را به تلاش پیوسته‌ی مغز برای ایجاد ارتباط و یافتن الگو در دنیای اطرافمان ربط می‌دهد. به‌ویژه این پدیده زمانی رخ می‌دهد که صداهای تا حدی آشنا در همهمه‌ی پس‌زمینه‌ی یک محیط شلوغ مثل رستوران یا کافه گم شوند.

در چنین نمونه‌هایی، مغز از فرآیندی موسوم به کنترل کنتراست استفاده می‌کند و حساسیت سلول‌های مغزی واکنش‌دهنده به داده‌های صوتی و بصری را تنظیم می‌کند تا بتوانند با ورودی‌های ثابت و پیوسته تطبیق پیدا کند. کینگ می‌گوید: «ظرفیت بسیار تکامل‌یافته برای حداکثرسازی توانایی درک ارتباطات یا صداهای دیگر ممکن است بسیار مهم باشد.»

بیشتر بخوانید:

به بیان دیگر، مغز انسان‌ها ممکن است برای گوش‌دادن به بخش‌هایی از زبان در هیاهوی صدای پس‌زمینه، حتی اگر لزوما صدای معنی‌داری درکار نباشد، سیم‌کشی شده است.

با وجود گزارش‌ها، پاریدولیای صوتی مانند همتای بصری خود به خوبی توسط متخصصین علوم عصبی بررسی نشده است. دلیل این مسئله این است که عوامل محرک اشتباه شنیداری مانند چهره‌های قابل تشخیص در ماه، پیوسته و قابل پیش‌بینی نیستند. به گفته‌ی کینگ این فرآیند تا حدی از نوع پائین به بالا است؛ بدین صوت که مغز تکه‌هایی از محرک‌ها را در کنار هم قرار می‌دهد تا آن‌ها را معنا کند؛ درحالی‌که پردازش از بالا به پایین بیشتر از جانب انتظارات و دانش قبلی ما هدایت می‌شود.

بنابراین اگر زمانی نام خود را در اعماق تاریک جنگلی متروک شنیدید، نیازی نیست برگردید و به سمت دیگر فرار کنید. بلکه اگر نگران هستید که چرا صداهایی را در جایی که اصلا صدایی وجود ندارد می‌شنوید، شاید بد نباشد که به یک متخصص مراجعه کنید.