من اسکنر JPEG خود را روی 70 درصد فشرده سازی تنظیم کردم، سپس آنها را در فایل های PDF مونتاژ کردم. سریع و ارزان. من هم با گوشیم با چه وضوحی عکس گرفتم. هر نسخه از هر شعری زنده نمی ماند. اما تمام تلاشم را می کنم که خود کلمات را حفظ کنم.

شروع کردم به کندن جهنم از پوشه هایش. باز کردن، کشیدن، وارد کردن پشته ها از طریق اسکنر و تماشای از هم پاشیدن برخی از نسخه های اصلی وقتی از طرف دیگر بیرون می آیند. خوب بود کتابدار بدی. کمی شادی مخرب و مستی. (یک بطری بزرگ بوربن در دو هفته اسکن شبانه ناپدید شد.) آه، خوب، پدر! حالا چی میگی؟ من نسخه‌های خطی تکراری زیادی را در سطل بازیافت گذاشتم، در ابتدا از این ایده که این کاغذ سنگین و سنگین از زندگی من خارج خواهد شد، لذت بردم، و سپس وقتی کیسه را به سمت حاشیه می‌کشیدم، خوب… ضرر کردم.

اما اینها فقط اتم ها بودند. بابا هم تکه های زیادی گذاشت. وبلاگ شعر روزانه او بود که من آن را دنبال کردم و در یک کتاب مجازی هزاران صفحه ای تجزیه و تحلیل کردم. به اندازه کافی آسان بود، یک کار یک شبه. او همچنین برای چندین دهه شعرهای فلش نوشت – چند خط چند بار در روز، یک پرونده فکری در یک زمان، هزاران سند با نام هایی مانند POEM12A.WPD، در داخل صدها پوشه با نام هایی مانند COPYAAA.199. من آنها را در یک پایگاه داده بارگذاری کردم و هر گونه تکراری را دور ریختم. بقیه را به فایل‌های LibreOffice مدرن‌تر و با کاربرد آسان‌تر تبدیل کردم. این قالب تمام تب ها و فضاهایی را که برای پدرم بسیار مهم بودند حفظ می کرد. او یک طرفدار فضای سفید بود.

من قصد داشتم شعرهای فلش را در یک جلد در سال سازماندهی کنم، اما مُهرهای زمانی پس از چندین دهه جابه‌جایی فایل‌ها بین رایانه‌ها بیهوده بودند. من پدرم را دوست داشتم، اما نه آنقدر که بتوانم هزار تحقیق پزشکی قانونی در مورد شعرها انجام دهم. بنابراین من وظیفه فرزندی خود را با پردازش دسته ای انجام دادم. من از تمام ابزارهای معجزه آسایی که در اختیار داشتم استفاده کردم: کد تجزیه متن و بسیاری از ابزارهای یونیکس. Pandoc که می تواند هر چیزی را به متن تبدیل کند. SpaCy، یک کتابخانه زبان طبیعی پایتون است که می‌تواند موضوعات و برچسب‌ها (“نیوهاون”، “خدا”، “کره”، “شکسپیر”، “جمهوری خواه”، “دموکرات”، “آمریکا”) را بازیابی کند. تصمیم گرفتم که پدرم دو چیز بنویسد: شعرهایی که کمتر از 300 کلمه بودند و آثار طولانی تر. به کامپیوتر اجازه دادم بقیه را مرتب کند.

دهه آخر پدرم یکی از کوچک‌سازی‌های بی‌رحمانه بود، از آپارتمان تا زندگی کمکی تا خانه سالمندان، دور انداختن وسایل، دور انداختن لباس‌ها و اثاثیه. و در آخر: دو جعبه و یک کوزه سبز کوچک. بهترین فایل فشرده. پس از تجزیه و تحلیل، پردازش و بسته بندی میراث دیجیتال او، به 7382 فایل و حدود 7 گیگابایت رسید.

مجموع فرانک دو روز و شب طول کشید تا در آرشیو اینترنت آپلود شود، با نرخ چند فایل در دقیقه. من نمی دانم که کیهان با این مجموعه اطلاعات چه خواهد کرد. چه کسی اهمیت می دهد؟ پژوهشگران بازی کوتاه جنگ کره؟ جامعه شناسانی که دوران کودکی ایرلندی را از دهه 1930 مطالعه می کنند؟ من مطمئن هستم که کلمات او توسط ربات ها و موتورهای جستجوی بی شماری جذب، هضم و به عنوان چت دفع می شود. شاید آنها بتوانند تمام تصاویر مدرنیستی را معنا کنند. حداقل کمی سرعت آنها را کاهش می داد. در نهایت همه ما در یک پوشه در جایی قرار می گیریم، اگر خوش شانس باشیم. فرانک اکنون متعلق به جهان است. من فایل ها را تحت Creative Commons 0 منتشر کردم، حقوق محفوظ نیست. و من می دانم که شما از آرشیو خود لذت خواهید برد.

دو جعبه یکی شدند، به هم چسبانده شدند و روی سقف قرار گرفتند. هیچکس جز من نگران این جعبه نخواهد بود و ممکن است روزی کتابدار بد درونی من احساس کند که آماده است آن را دور بیندازد. همه فایل‌های دیجیتال نیز در یک مکان فشرده شده‌اند – تا حدی به این دلیل که نمی‌خواهم هر بار که چیزی را در رایانه‌ام جستجو می‌کنم، آیات او نشان داده شود. من فردا به تشییع جنازه می روم، فقط من و برادرم، و کوزه سبز نیز در خاک دفن خواهد شد. خوشحالم که این پروژه به پایان رسیده است، اما در پایان از کار هدایت این مراحل نهایی فشرده سازی استقبال کردم. پدرم به فضای زیادی نیاز داشت، اما اکنون تقریباً هیچ جا را اشغال نمی کند. تقریبا. مرگ یک روند از دست دادن است، اما چیزی همیشه باقی می ماند.